۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

آرزوهاي بزرگ

هيچ وقت آرزوي بزرگي نداشته ام، شايد چون خودم هم آدم بزرگي نبوده ام! نمي دانم اين خوب است يا بد، و اينكه آرزوهاي بزرگ مختص آدم هاي بزرگ است يا نه؛ اما آيا به نظر مي رسد كه دیگر دوران آرزوهاي بزرگ به سر آمده باشد؟! آيا ديگر از مردان قهرمان و زنان بلندآوازه خبري نيست؟! شايد فقط در فيلم ها و كتاب ها بتوان به جست و جوي آنان پرداخت؟! هر چقدر بيش تر و حريصانه تر در نمايش ها و داستان ها به جست و جوي شخصيت قهرمان يك مرد بزرگ و يك زن بزرگ تر هستيم، در واقعيت كم تر مي بينيم و مي يابيم! آيا به همين دليل نيست كه نبايد به ديدن و شنيدن اين چيزها عادت كنيم و تماشاي فيلم و خواندن رمان، به ويژه از نوع عاشقانه و انقلابي اش، را تحريم سازيم؟! چرا كه روح ما را تباه و فاسد مي كند و ذهن مان را غرق در توهم و روياپردازي؟! آن روز وقتی پیشنهاد ازدواجی را شنیدم به نظرم آنقدر غیر رمانتیک(!) آمد که با خود فکر کردم ای کاش در ده سالگی به جای آنکه کتاب می خواندم به دویدن و بازی کردن مشغول می شدم! و در بیست سالگی به جای مبتلا شدن به مشکلات عصبی مادر قوی و سالمی بودم که کودکم را در آغوش شیر می دادم! تا اکنون که سی سالگی خود را پشت سر گذاشته ام از شنیدن چنین پیشنهادی دلم ریش نمی شد!! با این وصف دیگر مرا چه رسد به «آرزوهای بزرگ»؟!! ...