۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

ناز تو نياز ما

به تازگي شاخة جديدي از فلسفه تحت عنوان «فلسفة نياز» Philosophy of Need به ويژه در انگلستان مطرح است كه به بررسي اين امر مي پردازد كه خاستگاه هاي نياز ما به امور گوناگون، از نياز به دين گرفته تا نياز به جنس مخالف، از كجاها ناشي مي شود و چرا و چگونه. البته اين موضوع چندان هم جديد نيست، زيرا نيچه خيلي پيشتر با نظرية چشم اندازگرايي و چشم ها و نگاه هاي مغرض و هدفمند در دين، فلسفه، اخلاق و هنر از همين نيازها و خاستگاه آنها سخن گفته بود. اينكه اين منظرها و نظرها ريشه در خواست (نياز) سوژة انساني خود دارند؛ هر چند او اين مطلب را نيز اضافه مي كند كه آفرينش و آفرينندگي مي بايست زادة وفور و سرشاري باشد نه از سر فقر و نياز. همچنان كه مي دانيم بنا بر هرم مزلو، آنچه تشكيل دهندة قاعدة هرم است نيازهاي طبيعي و غريزي است كه به ترتيب به نيازهايي والاتر تبديل مي شوند تا در نهايت به «فرانيازها» meta-needs برسند. پرسش ديگري كه مطرح مي شود اين است كه آيا لازم است تا اين سلسله مراتب رعايت شود يعني با برآوردن نيازهايي كه در قاعدة هرم است به سوي قلة آن صعود كرد؟ آيا از مؤلفه هاي سلامت روان پاسخ مناسب دادن به همين نيازهاي طبقه بندي شده و سير مرحله به مرحلة آن است؟ در حالي كه بسيار شاهديم بي آنكه طبيعي ترين و غريزي ترين نيازهاي انساني مان پاسخ داده شوند به سوي نياز ديگري، كه در مكان بعدي قرار دارد، مي شتابيم يا درواقع مجبور به شتافتن مي شويم؟ آيا مجاز به انجام اين «جهش» هستيم؟ آيا با اين كار يك نياز «طبيعي» را به يك نياز «ماوراي طبيعي» تبديل نمي كنيم؟ آيا اين تبديل «نياز» به «فرانياز» جز نابودي و ويرانگري در پي خواهد داشت؟ يا به عكس مي تواند در جهت خلق و آفرينش به كار گرفته شود؟!