۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

چرا فمينيست نيستم؟

در حالي كه برخي از نويسندگاني كه در حوزة جامعه شناسي ادبيات زنانه قلم زده اند، همچون ويرجينيا وولف، از بحث و صحبت كردن دربارة بدن زنان و ويژگي هاي جنسي شان اجتناب مي ورزند، برخي ديگر بر اين باورند كه زنان مي بايد به نوشتن دربارة اندام و مسائل جنسي اشان بپردازند. براي مثال، هلن سي سو نويسندة معاصر و نظريه پرداز فمينيست فرانسوي به زنان توصيه مي كند «بدن»شان را در نوشته هايشان قرار دهند. او در مقاله اي با نام «خندة مدوزا» The laugh of the Medusa چنين مي گويد: «خودت را بنويس. بدن تو بايد شنيده شود. فقط پس از آن است كه سرچشمه هاي بسياري از خودآگاهي لبريز و رو به جلو سرازير خواهند شد». به اعتقاد سي سو زن نبايد خودش را سانسور كند، او بايد اندام جنسي و قلمرو جسماني گستردة خويش را كه زير سلطة مردسالاري مهر و موم شده است، كشف و آشكار سازد. اساساً نظريه هاي معاصر فمينيستي به ويژه در فرانسه معتقد به نوعي «آنارشيسم» فلسفي- سياسي در اين حوزه اند. اما آنچه هميشه در بحبوحة چنين مباحث اغواكننده و آشوبگرانه اي مغفول مي ماند، بن ماية چنين نظرياتي است. ترديدي نيست كه كليشه هاي رايج زن بودن و زنانگي و مرد بودن و مردانگي از قالب هاي كهنه و سنتي خود بيرون شده اند. اما آنچه مسلم است اينكه نوشتن دربارة «ويژگي هاي جنسي» sex با نوشتن دربارة «جنسيت» gender تفاوت دارد: تفاوت ميان مقوله اي زيست شناختي و فيزيولوژيك با امري سياسي- اجتماعي؛ هرچند انكار نمي توان كرد كه، به ويژه به هنگام بحث از مسائل زنان، اين هر دو در ارتباطي تنگاتنگ به سر مي برند. ولي اين نكته را نيز نبايد ناديده انگاشت كه اعتقاد برخي به كسب آزادي هاي سياسي- اجتماعي از طريق آزادي هاي جنسي، به ويژه دربارة زنان، منجر به تحليل بردن قدرت و جايگاه واقعي زنان نشود. آيا اين همان «سياست جنسي»اي نيست كه برخي مردان سردمداران آن اند؟! هنوز هم بسياري همچون نيچه و دوبووار چنين مي انديشند كه اگرچه زنان قدرت اندكي بر مردسالاري دارند اما آنچه مرد را عميقاً به زن پيوند مي دهد همين ويژگي ها و جذابيت هاي جنسي اوست، جذابيت هايي كه البته لازمة آن – به زبان فلاسفه – «تأثير از راه دور» است (به ويژه در مورد مردان جامعة خودمان!). پس آيا زنان با آشكار ساختن آنچه مي بايد در پرده و حجاب باشد همين قدرت اندك را نيز از دست نخواهند داد؟! (اي كاش فقط به آشكارگي زنان در سطح نوشتارشان بسنده مي شد!). ترديدي نيست كه مشكل زنان در ارتباط با مردان غلبه بر كوته فكري است. زنان ناگزيرند براي مطرح شدن خود و به رسميت شناخته شدن شان به عنوان انساني برابر و آزاد، ذهن مردان را با «مسئله»اي مواجه سازند. اما آيا نمي توان اين مواجهه را امري بيش تر «انساني» ساخت؟!