۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سهشنبه
خرد و جنون
هميشه ديوانة آدم هاي ديوانه بوده ام! خوب اين ديوانگي چندان هم كار دشواري نيست. اما آيا مي توان كوچك ترين شباهتي به يكي از آنان پيدا كرد؟! يا حتي خود را به كم ترين سطح جنون آنها نزديك ساخت؟ يا - با جسارت بيش تري - در كنار يكي از ايشان، حتي براي لحظه اي درنگ كردن، تاب آورد؟! آدم هايي كه مي توانند همواره در راه باشند بي آنكه هرگز به جايي برسند؟ قهرماناني كه سرگذشت زندگي ايشان همچون مرداني سرگردان هيچ نقطة پاياني ندارد؟ آدم هاي مجنوني كه نه تنها جنون شان به هيچ وجه در حد صورت هاي قابل درمان ديوانگي تنزل نمي يابد، بلكه با قدرت عجيب و توان سرشارشان در برابر هر گونه اسارتي مقاومت مي كنند؟ گويي خرد بيش تري را در همين ديوانگي ها مي توان يافت تا در عقلانيتي خام و خشن. بي شك «جنون» همواره لازمة «خرد» و «نبوغ» بوده است. تاريخ انساني ما شاهدي بر اين مدعاست. نوابغ و خردمندان مجنون اگرچه در لابلاي گرد و غبار كتاب ها به تحصيل بي قاعده و بي فايدة علمي نپرداختند و در ورطة مباحث بيكارگان گم نشدند، اما با راه هاي شگفت و غريب معرفت بس آشنا بودند. چهره هاي درخشاني همچون نيچه، هولدرلين، ونگوگ، نروال، آرتو و ده ها يا شايد هم صدها چهرة ديگر. اما چرا «مرداني» سرگردان، يعني «مرداني» نابغه، خردمند و البته مجنون. پس «زنان» چه؟! آيا نبوغ و جنون و تبعات آن در اين هر دو به يكسان جلوه گر نمي شود؟ آنچه مسلم است اينكه «خرد» و «جنون» همواره نماد و تمثيلي از يك زن بوده اند. نيچه در تبارشناسي اخلاق خود خرد را همچون زني مي داند كه مردان را به رزم و نبرد ترغيب مي كند: «خرد ما را اينگونه مي خواهد، بي خيال، سخره گر و پرخاشجوي. او زن است و همواره جنگاوران را دوست دارد»؛ و اراسموس براي حفظ جنون به درگاه خدايان چنين استغاثه مي كند: «نگذاريد اين بانوي زيبا، كه اين چنين ما را محظوظ ساخته، از دست رود»...