۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

حقيقت: مستوري يا نامستوري آن؟!

نمي خواهم نوشتن برايم تبديل به يك «عادت» شود، بلكه مي خواهم «علاجي» باشد بر تنازعات پنهان و آشكاري كه به تازگي ميان زمين و آسمان جسم و جانم درگرفته است، تا از اين راه شايد شاهد پيوند اين دو باشم. اين نوشته ها در واقع اعلان جنگي است عليه خودم براي رسيدن به، نمي دانم شايد حقيقت، حقيقت وجودم، البته اگر اصلاً حقيقتي در كار باشد! (اما به نظر مي رسد اگر حقيقتي در كار نباشد، نزاعي هم درنخواهد گرفت). پرسش اصلي اي كه در آغاز نيز مطرح شده بود اين است كه آيا مي بايد حقيقت وجودمان آشكار گردد يا همچنان در پرده و حجاب پنهان شود؟! آيا اسرار وجودمان مي بايد فاش شوند يا همچنان مكتوم و مكنون باقي بمانند؟! نيچه به مستوري و پنهان شدگي حقيقت باور دارد، زيرا آشكارگي حقيقت در نهايت خصلتي «نيست انگارانه» به خود مي گيرد تا آنجا كه آدمي را ياراي نگريستن به اين عرياني دهشتناك نيست؛ در حالي كه خلف او، هيدگر، به نامستوري و آشكارگي حقيقت مي انديشد، نزد او آشكارگي و گشودگي از يك سو حقيقت است و از يك سو وجود، و حقيقت چيزي جز به حضور آمدن وجود نيست. پس آيا ما آدم ها به «نقاب» احتياج داريم يا به «برملاسازي»؟! «اختيار» و «انتخاب» با خود ماست، هرچند همیشه چیزهایی برای پنهان شدن در پس نقاب وجود خواهد داشت...!