۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

مقام و جايگاه زن در فلسفة سياسي افلاطون

از ديرباز در فرهنگ و فلسفة سياسي تمايلي فراگير براي نپرداختن يا چشمپوشي كردن از مسئله و موضوع زنان وجود داشته است. به رغم اين غفلت عمومي، تني چند از مهم ترين فيلسوفان فلسفة سياسي، از جمله افلاطون، به موضوع زن، وظايف و حقوق او توجهي نشان داده اند. در واقع افلاطون اولين متفكري است كه بحث از زنان را به طور جدي در فلسفة متعارف و كلاسيك وارد مي كند؛ هرچند در اظهارات خويش دربارة زنان اغلب دچار تناقض گويي مي شود كه اين بيانات متناقض را به خوبي مي توان در دو اثر وي يعني جمهوري و قوانين - كه از پي يكديگر نوشته شدند - مشاهده كرد. در واقع، افلاطون تمايل چنداني نداشت تا به موضوع اساسي اي دربارة زنان بپردازد كه خود براي اولين بار آن را در كتاب پنجم جمهوري مطرح ساخته بود: يعني تساوي زن و مرد. البته اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه افلاطون نيز ميراثدار پيشينيان خود در اين باره بود كه چيزي جز سنت يوناني نفرت از زن را به وديعه نگذاشته بودند. اين سنت آنچنان قوي بود كه افلاطون را - كه به نظر نمي رسد از آن دسته از متفكراني باشد كه عقايد خود را به راحتي به دست فراموشي مي سپارند - بر آن داشت تا در بخشي از عقايد خود، به ويژه دربارة موضوع مورد بحث، واكنش هايي را بروز دهد كه متأثر از جامعة يوناني آن زمان بود، و سبب گرديد تا دربارة مقام و جايگاه زنان در جامعه موضعي تناقض آميز داشته باشد. به هر حال، در اين امر ترديدي نيست كه گفته ها و عقايد فلاسفة بزرگ دربارة زنان بي شك بر جامعة بشري تأثيرگذار بوده است، هرچند شايد برخي آرا و نظرات تأثيرات به مراتب بيش تر [و مخرب تر]ي را در مقايسه با آرا و نظرات ديگر داشته باشند؛ براي مثال، آراي افلاطون دربارة زنان چنين است، چرا كه او پدر فلسفه است و تمامي سنت فكري و فلسفي جهان ريشه در گفته هاي وي دارد و نظرات دربارة زنان نيز از اين قاعده مستثني نيست. اي كاش افلاطون از سنت زن ستيزانة رايج در آن عصر و زمانه يكسره مي گسست! اما اين سنت آنچنان قوي و امواجش آنچنان مهيب و هولناك بود كه حتي سقراط و افلاطون را براي بيان موضعي علي رغم آن به وحشت مي انداخت (جمهوري: § 457-451).

افلاطون و سنت «زن ستيزي» يونان
به نظر مي رسد ديدگاه افلاطون دربارة زنان ديدگاهي متناقض و دوگانه است. از يك سو، عقايد افلاطون دربارة زنان در ابتدا بدان سبب مطرح شد كه وي خواهان بازگشايي عرصه اي نو و در عين حال دشوار دربارة نقش و جايگاه زن در فرهنگ يوناني بود؛ و از سوي ديگر، همچون پيشينيان خود بر اين اعتقاد بود كه جنس زن از روحي خبيث و شرير آفريده شده است. با وجود اين امر، چگونه مي توان فيلسوفي را تصور كرد كه هم در انديشة درانداختن طرحي نو و آرماني است و هم متأثر از سنت ها و كليشه هاي رايج در زمان خود؟! اين تناقض را چگونه مي توان پاسخ داد؟ پاسخ مستتر در پرسش است؛ چرا كه آرمان خواهي اغلب در واكنش به ابتذالات و كليشه ها است كه جان مي گيرد!
سنت يوناني پيش از افلاطون سنتي است كه با آثار و انديشه هاي كساني چون هومر و هزيود شكل گرفته است. هومر در ايلياد به ندرت دربارة زنان توضيح مي دهد، اما هنگامي هم كه از زنان ياد مي كند، همانند ديگران، يا زنان را علت بروز جنگ ها و حسادت ها مي داند يا آنان را در رديف بردگان، حيوانات و غنائم جنگي به حساب مي آورد. اوديسة هومر نيز دنيايي را به تصوير مي كشد كه در آن زنان به طور طبيعي جنس درجه دوم محسوب مي شوند و وظايف آنان محدود به باروري و خانه داري است و اين مردان هستند كه ايفاگر نقش مديريت اجتماعي و سلطه اند. هزيود نيز در كارها و روزها[i] و نسب نامة خدايان[ii] ، نفرت خود را از زن نشان مي دهد. بنا بر نظر هزيود، در ابتداي آفرينش اين فقط مردان بودند كه خلق شده و بي هيچ رنج و تعبي بر روي زمين زندگي مي كردند؛ اما با ظاهر شدن نخستين زن به نام پاندورا،[iii] تيره روزي انسان نيز آغاز شد. هزيود در ادامة گفتارش با تأسف اظهار مي دارد كه بدبختانه وجود زن براي باروري و ادامة نسل و امور خانه ضروري است؛ اما به هر حال به خوانندگان آثارش هشدار مي دهد كه هرگز به زنان اعتماد نكنند! در كمدي ها و تراژدي هاي نوشته شده در آن زمان هم اين نابرابري ميان زن و مرد وجود دارد، زنان داراي شخصيت و نقش هاي قابل ملاحظه اي نيستند تا تماشاگران را متأثر سازند - حتي ايفيژنيا در آنتيگونة سوفوكل.[iv]
قرن چهارم پيش از ميلاد اوج سركوب زنان در يونان بود و به همين دليل مسئلة زنان و موقعيت آنها مطرح و موضوع روز آتن شد. كمدي هاي آريستوفان[v] به نام هاي ليسيستراتا[vi] و انجمن زنان[vii]، شواهد بسيار خوبي در اين باره هستند و مسائل آن دوره را به روشني بيان مي كنند. در مجموع، در روزگار يونان باستان با زنان همچون كودكان برخورد مي شد و اين دو همچون دارايي و ملك در اختيار و تصاحب مردان بود. تمامي امور زنان در ابتدا توسط پدر و پس از مرگ او توسط برادران يا قيم و در نهايت توسط همسران تحت كنترل قرار مي گرفت. زنان فقط نگهبانان اموال و خانوادة مردان بودند، حتي شايستگي عشق ورزيدن و معشوقه بودن براي مردان را نيز نداشتند. زنان بر اثر سركوب و ممانعت مستمر و عدم برخورداري از آموزش، هيچ گاه راهي در بحث ها و تصميم گيري ها و در نتيجه تفكر و انديشيدن نداشتند. حتي فن خطابه و سخنوري كه امري معمول و متداول بود و زنان مي توانستند مهارت شايان توجهي را در آن از خود نشان دهند، فضيلتي مردانه به حساب مي آمد. از زمان فيثاغوريان به تقسيم بندي اي كليشه اي از زن و جنسيت او پرداخته شد كه آنان را به دو دستة زنان پاكدامن و نجيب كه خانه دار، فرمانبر و فرزند پرور مردان بودند و زنان زناكار، كه گمراه كننده و اغواگر و سبب شر و خباثت، فرومي كاست.
شايد اين همه زن ستيزي و نفرت از زن، از دوران باستان تاكنون، دلايلي نيز داشته باشد؛ براي مثال، مي توان اين دلايل را از منظري مردم شناختي، روان شناختي يا جامعه شناختي نگريست - كه البته اين موضوع خود پژوهشي جدا و مبسوط مي طلبد؛ اما به هر روي، به نظر مي رسد عقايد افلاطون و سلف نامدار او، سقراط، در چنين حال و هوايي اندكي پيشروتر از عقايد جارية زمان خود بود. در ميان گفت و گوهاي افلاطون، براي مثال در منون، مطالبي وجود دارد كه ديدگاه سقراط را مبني بر تساوي و عدم دوگانگي جنسيت ها مطرح مي كند، و فضيلت را صفتي انساني مي داند كه هم مردان و هم زنان مي توانند داراي آن باشند و قابليت اين دو جنس در كسب فضايل با يكديگر تفاوتي ندارد:
سقراط: اي منون، وقتي مي گويي مرد را يك فضيلت است و زن را فضيلت ديگرست، آنچه مي گويي آيا فقط در مورد فضيلت درست است يا در مورد تندرستي، تنومندي و نيرومندي هم همان را مي توان گفت؟ يا نه اين است كه تندرستي يك چيز است خواه در مرد باشد يا زن؟
منون: بايد گفت تندرستي خواه در مرد باشد يا زن يك چيز است.
سقراط: پس آيا فضيلت خواه در مرد باشد يا زن، پير يا جوان، كودك يا بالغ، از لحاظي كه فضيلت است يكي نيست؟
منون: آري.
سقراط: پس مردان و زناني كه بخواهند نيكمردان و نيك زنان باشند بايد همان فضايلِ اعتدال و عدالت را داشته باشند. (منون: 73-72ب).
در واقع، افلاطون سعي داشت تا به معاصرانش بفهماند كه تفاوت ميان جنس(sex)ها، يعني مؤنث بودن و مذكر بودن، امري طبيعي و معمول است؛ اما تبعيض ميان جنسيت(gender)ها، يعني مردانگي و زنانگي و ارزشمند ساختن يكي و تحقير ديگري، عملي خلافِ واقع و نادرست. به عبارت ديگر، در اينجا تا اندازه اي مي توان شاهد موضع ضد ذات گرايانة (anti-essentialist) افلاطون بود، موضعي كه در آن به بدن و ويژگي هاي جسماني زنان همچون تقدير و سرنوشت آنان نگريسته نمي شود. افزون بر اين، افلاطون در پروتاگوراس زنان اسپارت و كرت را به دليل خردمندي و طلبگي ايشان در علم و دانش تحسين مي كند: «در لاكدمون و كرت زنان نيز مثل مردان دانشجو و خردمندند.» (پروتاگوراس: ص 163).
اما با وجود اين، در آثار افلاطون گفت و گوهايي از سقراط منعكس شده كه در تناقض با مطالب بالا است. يعني در مواردي نشان دهندة ضديت سقراط با زن است. در اين باره بايد به اين نكته توجه داشت كه تقريباً تفكيك عقايد سقراط از عقايد افلاطون غيرممكن است، زيرا عقايد و نقطه نظرات افلاطون از لابه لاي گفت و گوهاي سقراط با ديگران است كه نمايان مي شود و احتمالاً اين تناقض ها از آنجا ناشي مي شود كه افلاطون هر از گاهي عقايد خود را از زبان سقراط بيان مي كرد. يكي از موارد قابل ذكر، مخاطب نبودن هيچ زني در مكالمه هاي افلاطون است؛ البته اين امر را نمي توان دليلي منطقي براي انكار قدرت سخنوري زن از جانب افلاطون دانست، چرا كه در يكي از روايت هاي تاريخي از نوشته هاي هوراس[viii] - شاعر روم باستان - مي خوانيم: «هنگامي كه افلاطون - آن فيلسوف بزرگ و معلم ارسطو - درگذشت، كتابي از اشعار سافو[ix] در بالين وي پيدا شد». افزون بر اين، در رسالة ميهماني، سقراط مطالب مهمي را در باب حقيقت عشق از زبان زني خردمند به نام ديوتيما، كه او را معلم خود در عشق مي داند، نقل مي كند (ميهماني: 175د). اما سوية ديگري نيز در آرا و عقايد افلاطون وجود دارد كه در واقع، بيش ترين سخنان و عقايد اهانت بار و تحقيرآميز افلاطون دربارة زنان است كه مي توان آنها را در كتاب قوانين وي مشاهده كرد، آنجا كه زنان را در طبقه بندي خود در رديف كودكان، بيماران، ضعيفان، افراد رشدنيافته و حيوانات قرار مي دهد (قوانين، § 817e)؛ يا آنجا كه از نقش نفرت انگيز زن در امور جنسي ياد مي كند (همان: § 836e)؛ و آنان را ستيزه گر و گرفتار رنج و بدبختي مي داند و عزادار، عاشق، بيمار و دچار درد زايمان (همان: § 639b)؛ هرچند اظهارات تند و تيز ديگري را نيز مي توان حتي در رسالة جمهوري (431-395؛ 605)، كه بيش ترين ستايش ها را از زنان در آنجا مي توان ديد، به وضوح ملاحظه كرد.

زنان در حوزة عمومي: ملكه هاي فيلسوف
اگرچه تمايز ميان دو حوزة عمومي و خصوصي به ويژه پس از روسو شكلي طبقه بندي شده و مشخص به خود مي گيرد، اما از زمان افلاطون نيز مي توان به تمايز اين دو حوزه قائل بود. حوزة سياسي را عمدتاً با حوزة عمومي - يا همان جامعة مدني- تعريف كرده اند؛ حوزه اي كه عرصة عقل و آزاديِ عام، خودسالاري و خلاقيت، آموزش و مباحثة عقلاني است. اين حوزه كه اغلب در تقابل با حوزة خصوصي يا خانگي قرار دارد كه عرصة تجلي بدن و علايق خاص است و با پيوندهاي عاطفي و روابط خويشاوندي شناخته مي شود، حضور زنان را، به ويژه در حوزة عمومي، مسئله ساز مي كند. در واقع، الگوي سياسي دوران مدرن نيز همان روايت آرماني دولتشهر يونان است كه در آن قلمرو سياسي از عرصة خصوصي رها مي شود.
هرچند افلاطون به ويژه در كتاب پنجم جمهوري زنان را به حوزة عمومي فرامي خواند و حضور آنان را در اين عرصه بلامانع مي داند، اما آنچه به راستي از زنان حاضر در جامعة مدني و سياسي خود مي خواهد و آنان را زنان طبقة حاكم يا پاسدار مي نامد، كنار نهادن تمامي ويژگي هاي زنانه است. در واقع، افلاطون با مطرح ساختن بحث اشتراك اموال و خانواده - كه اين خانواده شامل زنان و كودكان مي شود و در كنار اموال و دارايي هاي مردان قرار مي گيرد - بنيان و اساس زندگي زناشويي را ويران مي سازد. در جامعة ايده آل افلاطوني، ثروت و اندوختة شخصي و ازدواج (داشتن همسر خصوصي) براي زمامداران ممنوع است (جمهوري: § 417-416)؛ اگرچه اين امر براي طبقات ديگر اجتماع همچون پيشه وران و كارگران منعي ندارد و آنان مي توانند داراي اموال و دارايي هاي خصوصي و همسر شخصي باشند. به عبارت ديگر، قاعدة اشتراك اموال كه در پايان كتاب سوم جمهوري به آن اشاره مي شود، فقط شامل حال طبقة پاسدار و نگهبان است و اقشار ديگر مي توانند اموال خصوصي داشته باشند (همان).
بنابراين، با توجه به زندگي اشتراكي زمامداران و طبقة حاكم و پاسدار، نقش خانواده و خانه داري مضمحل مي شود و با كنترل زاد و ولد و برنامة رشد و تربيت كودكان، درصد بارداري كاهش مي يابد و مادران، كه حالا در هيأت زنان پاسدار و طبقة حاكم درآمده اند، نقش سنتي خود را از دست مي دهند (جمهوري: § 460-459)؛ چرا كه بايد صرفاً در خدمت جامعه و آرمان هاي شهر باشند. هدف افلاطون از اين كار سهيم شدن مردان در مراقبت از كودكان و تربيت آنان است و به نظر مي رسد كه براي زنان نگهبانان وظيفة مادري آسان شده است: «مادران را از بيداري شب و انجام وظايف پرزحمت ديگر معاف كرده اين كارها را به عهدة پرستار و دايه محول خواهند نمود.» (همان: § 460). البته اين امر با قصد و غرض خيلي خوبي براي زنان همراه نبود؛ زيرا افلاطون معتقد بود تربيت كودكان توسط زنان سبب بارآمدن اين اطفال با روحيه اي لطيف و سست مي شود، حال آنكه او براي آرمان شهر خود كودكاني را احتياج داشت كه دست كم بتوانند در آينده روحية سلحشوري و دفاع از سرزمين را در خود بپرورند و توان روحي و بدني خويش را افزايش دهند كه اين كار بي شك مي بايست توسط پدران آنان انجام مي شد و نه مادران.
از اين رو، زناني كه در عرصة عمومي گام گذاشته اند مي بايست هويت مردانه داشته باشند و به زبان «عقل مذكر» سخن گويند. زنان بايد منكر بدن خود شوند و از مردان تقليد كنند؛ (و اين همان اتفاقي بود كه در روزگار ما نيز در به اصطلاح موج (نسل) اول جريان فمينيسم روي داد كه زنان را همچون كارگراني ارزان قيمت وارد بازارها و تجارتخانه ها كرد.) بدين ترتيب زناني كه اين شانس به آنان داده مي شود تا وارد حوزة عمومي شوند، ديگر مي بايست تمامي ويژگي هاي زنانة خود را به كناري نهند و همچون يك مرد در اين عرصه حضور يابند. اگر زنان خود را - با درآمدن به هيأت يك مرد - در واقع اخته و عقيم سازند، حتي مي توانند به موقعيت هاي بهتري در جامعه دست يابند! در همين جا است كه افلاطون حتي بر اين باور مي رود كه اگر زنان موفق به كسب تمامي فضايل و مهارت هايي شوند كه لازمة يك حاكم و زمامدار حكيم است، حتي مي توانند به درجة «ملكه هاي فيلسوف» نائل شوند و ادارة جامعه را به عهده گيرند. از نظر افلاطون، اگرچه زنان به طور عمومي قادر به انجام كارهاي مردان، به ويژه كارهاي فيزيكي و جسماني نيستند، اما به طور فردي قادر خواهند بود تا به كارهايي كه مورد نياز شهر (كشور) است، همچون زمامداري و فيلسوفي بپردازند.
گفتم: ... آنان بيش تر وقت خود را صرف فلسفه خواهند كرد ولي هر يك به نوبت رنج كارهاي سياسي را نيز به خود هموار خواهند نمود و به خاطر مصلحت عامه زمامداري شهر را بر عهده خواهند گرفت.
گفت: اي سقراط براي زمامداري كشور مرداني بسيار زيبا درست كردي، به راستي كه مجسمه ساز هم از اين زيباتر چيزي نمي تواند ساخت.
گفتم: اي گلاوكن! زنان را هم علاوه كن، زيرا آنچه من گفتم دربارة زنان نيز مانند مردان صادق است يا لااقل دربارة زناني كه داراي استعداد طبيعي باشند.
گفت: حق با تو است، زيرا ما به اين نتيجه رسيديم كه زن و مرد بايد در همه چيز مساوي و شريك باشند. (جمهوري: 450).
اگرچه ديدگاه افلاطون دربارة زنان پاسدار و زنان طبقة حاكم كه حتي مي توانند به مقام فيلسوفي برسند، ديدگاهي بسيار آوانگارد (پيشتاز) و راديكال است، و او به راستي زمينه هايي را براي برابري زن و مرد فراهم مي سازد، اما مي بايست به اين نكته نيز توجه داشت كه زنان به ازاي از دست دادن چه چيز يا چه چيزهايي به اين مقام نائل خواهند شد؟! آنچه از دست خواهد رفت تماميت و هويت يك زن و همة زنانگي او است. بنا بر عقيدة مدافعان حقوق زنان، به ويژه فمينيست هاي موج (نسل) سوم، زنان مي توانند در اين عرصه ها حضور داشته باشند بي آنكه مقام و موقعيت خود را به عنوان يك زن و يك مادر از دست بدهند. از سوي ديگر، افلاطون اين موقعيت را فقط براي زنان تعليم ديده و نخبه اي مي خواهد كه با طبقة هيأت حاكمه و مردان پاسدار سر و كار دارند؛ در حالي كه زنان طبقات پايين جامعه نه تنها به حال خود رها مي شوند بلكه به هنگام وضع قوانين هم، به راستي قوانين دشوار و سركوبگرانه اي براي ايشان در نظر گرفته مي شود.

زنان در حوزة خصوصي: همسران شخصي
اگرچه دوپاره گي حوزة عمومي و خصوصي نيز از جمله جفت هاي متناقضي است كه در ارزشگذاري هاي دوآليستي تفكر مدرن شكل مي گيرد - و البته به هيچ معنا امري طبيعي نيست - اما در تفكر افلاطون نيز شاهد اين تفكيك و جداسازي هستيم. بنا بر اين تفكر، عرصة خصوصي، دنياي زناشويي و اقامتگاه زنان است؛ عرصه اي كه كاملاً از حوزة عمومي جدا است و زنان را از جامعة مدني كنار مي گذارد و آنان را تبديل به موجوداتي منزوي و مهجور در اجتماع مي سازد؛ موجوداتي كه مي بايست در رديف «كودكان، بردگان و احشام» قرار گيرند و از هيچ گونه حقوق فردي برخوردار نباشند (قوانين: § 739c, 807b).
به نظر مي رسد افلاطون نسبت به زنان با دو معيار جداگانه برخورد مي كند: يكي معياري براي زنان طبقات هيئت حاكمه كه مي بايست همسري اشتراكي را بپذيرند و از اندوختن مال و ثروت و حتي داشتن فرزند پرهيز كنند، كه در قبال آن امتيازات ديگري به ايشان داده خواهد شد؛ و ديگر معياري براي زنان طبقات پايين جامعه كه البته مي توانند همسر خصوصي باشند و در واقع نگهبان اموال و فرزندان مردان. در همين رابطة اخير است كه خانه داري، كشاورزي، مالكيت و برده داري مفهوم پيدا مي كند. بدين ترتيب، «بحث افلاطون در كتاب پنجم جمهوري، بيش تر شامل زنان مستعد، تعليم ديده و در ارتباط با مردان هيأت حاكمه است و براي اين نوع زنان نهاد خانواده وجود ندارد و آنان به طور مشترك در اختيار مردان طبقة نخبه يا به گفتة افلاطون، پاسداران قرار مي گيرند. از طرف ديگر، نهاد خانواده براي زنان طبقة پايين به عنوان همسران خصوصي و مادران كه در رديف بردگان، اموال و احشام محسوب مي شوند، محفوظ است و در نتيجه اينان از حقوق برابر و مساوي برخوردار نيستند.».
همين معيار دوگانه سبب مي شود تا چنين دريابيم كه افلاطون ميان زناني كه به حوزة عمومي راه يافته اند و زناني كه محكوم به ماندن در حوزة خصوصي اند اختلاف و عدم تساوي قائل است. به سخني ديگر، در قوانين از زنان به عنوان همسران خصوصي و مادراني ياد شده است كه فقط وظيفة پرورش كودكان و نگهباني از اموال و خانة مردان را به عهده دارند، اما گفت و گوهايي كه در جمهوري دربارة زنان آمده است، همان طور كه بيان شد، راديكال تر به نظر مي رسند. در واقع، براي افلاطون زناني كه قادر به مشاركت اجتماعي و سياسي هستند، مي توانند داراي امتيازاتي بوده و از تساوي با مردان نيز برخوردار باشند. البته اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه اگرچه زنان مي توانند داراي مشاغلي در رده هاي بالاي اجتماعي شوند، اما همة اينها تحت نظارت و كنترل مردان است كه صورت مي گيرد؛ يعني همان شوراي نگهبان كه متشكل از ده تن از سالخورده ترين مردان پاسدار است كه لنگر جامعه و دولت خواهند بود (قوانين: § 961 ).
زناني كه در حوزة خصوصي قرار مي گيرند، يعني تبديل به همسر دائمي يك مرد مي شوند، به دليل عدم توانايي در كسب فضايل و پرورش استعدادها و قابليت هاي خود، مي بايست مشاركت شان در اجتماع را كاهش دهند. به عبارت بهتر، از نظر افلاطون، چنين زناني ايفاگر هيچ نقشي در اجتماع نيستند. البته اين گفته اي كاملاً معقول و منطقي است، زيرا زناني كه هميشه باردارند يا به شيردهي مشغول يا مسئول امور رفاهي خانه و خانوادة مردان، به طبع فرصتي براي فرهيخته شدن يا متخصص شدن در كاري به جز امور محوله نخواهند داشت. اين همان نقش سنتي و كليشه اي است كه به زناني تعلق مي گيرد كه «همسران خصوصي»اند و بنابراين جزءِ اموال مردان به حساب مي آيند و با زنان پاسدار يكسان تلقي نمي شوند (همان:§ 833d).
اين امر آشكارا در ارتباط با تعليم و تربيتِ درست قرار مي گيرد؛ يعني آنجا كه زنان قادر به كسب آموزش و پرورشي نباشند كه مردان از آن برخوردارند، به ناچار نهايت نقشي كه مي توانند ايفا كنند نقش همسري از نژاد اصيل و نجيب و وفادار است تا بتواند شايستگي همسر خصوصي بودن مرد را كه وظيفه اش مراقبت و نگهداري از كودكان و اموال او است، به عنوان وارث قانوني، داشته باشد. در اينجا بار ديگر شاهد نقش هاي ارزشيِ متضادي هستيم كه توسط مردان براي زنان تعيين مي شود: يكي، زن نجيب و وفادار و از نژادي اصيل كه مي تواند همسر قانوني يك مرد باشد و البته اين مرد او را از تمام جهات باكره مي خواهد؛ و ديگر، زني نانجيب، غيرفاضل و زناكار كه اغواگر، پليد و شيطاني است كه مردان او را به زنا فرامي خوانند و البته به همين دليل او را تحقير، سرزنش و سركوب مي كنند.
افلاطون با طرح مجدد مالكيت خصوصي و نقش نهاد خانواده در اجتماع، موضوع زن و وظايف او را در خانواده به صورت قوانين و مقرراتي تدوين مي كند كه خوانندگانش را متقاعد سازد كه زن بنا بر «طبيعت» زنانگي اش، نقش ها و مسئوليت هايش در اجتماع شكل گرفته و تعريف شده است. جان كلام افلاطون اين است كه به زن بقبولاند كه به طور ذاتي ضميمه و مايملك خصوصي مرد است.
بدين ترتيب، به نظر مي رسد افلاطون گاه از روش عمومي سخن گفتن دربارة زنان پيروي كرده و گاه در اين باره عقايد پيشرويي را از خود نشان داده است. البته اين تناقض را به گونه اي ديگر نيز مي توان تبيين كرد. عقايد راديكال افلاطون دربارة برابري «زنان پاسدار» و «مردان پاسدار» در كتاب پنجم جمهوري، در مقايسه با نظرات او به ويژه در كتاب قوانين، بيانگر اين حقيقت است كه در نهايت افلاطون همان جايگاه سنتي و كليشه اي را ارزاني زنان مي دارد كه پيش از اين در آن قرار داشتند؛ چرا كه او در رسالة جمهوري، انگارة جامعه اي آرماني را در خيال خويش مي پروراند كه از نظر سعادت در رتبة اول قرار دارد و حضور زنان به عنوان نيمي از اعضاي جامعه مي تواند براي ساختن اين مدينة فاضله كمكي مؤثر و جدي باشد. اما هنگامي كه افلاطون به ايده آل بودن و عدم دسترسي به اين جامعه پي مي برد، «زيرا گمان نمي كنم كه يك چنين شهري در هيچ نقطة جهان وجود داشته باشد ... شايد نمونة آن در آسمان موجود باشد» (جمهوري: § 592)، در كتاب قوانين خود از جامعه اي سخن مي راند كه اگرچه از نظر سعادت در ردة دوم قرار دارد اما جامعه اي واقعي تر، عيني تر و دست يافتني تر است (قوانين:§ 739). بدين سان در اين جامعه كه ديگر نيازي به ايفاي نقش زنان در جامعه نيست - آنچنان كه در جامعة اول - زنان باز به فرودستي و سركوب محكوم مي شوند و افلاطون «قوانين» سفت و سختي را براي ايشان وضع مي نمايد. در واقع، افلاطون همچون بسياري از مردانِ سياست كه بيش تر به نائل شدن به اهداف و مقاصد سياسي خويش مي انديشند، در پي اين امر بود تا با استفاده از حضور زنان براي جامة عمل پوشاندن به اين هدف خود استفاده كند. بهره برداري از اين به اصطلاح «شكاف جنسيتي» (gender gap) و استضعاف و سركوب زنان و حتي ديگر اقشار آسيب پذير جامعه، همچون كودكان، جوانان، سالخوردگان، كارگران، اقليت ها و رنگين پوستان، حربه اي است كه در دوران معاصر و امروزي نيز به شدت مورد استفاده قرار مي گيرد كه نمونه هاي فراواني از آن را مي توان، براي مثال در برگزاري انتخابات مختلف كشورها، ملاحظه كرد. انبوه جمعيتي كه در سياستگذاري هاي «كلانِ» جامعه «خُرد» انگاشته مي شوند، توان قابل توجهي براي [سوء] استفاده شدن در مواردي از اين دست هستند.

[i]. Works & Days
[ii]. Theogeny
iii. Pandora: بنا بر اعتقادات يونانيان نخستين زن خلق شده بر روي زمين است كه با گشودن درب صندوقچه اي كه همراه خود داشت ناقل انواع بيماري، شرارت و بدبختي زمين و ساكنان آن شد كه در ابتدا همگي مرد بودند. افسانة اسطوره اي ديگري از اين دست كه زن را موجودي شيطاني و عامل هبوط انسان معرفي مي كند، داستان فريب آدم به دست حوا و خوردن ميوة درخت ممنوعه است. حال آنكه در دل هر دوي اين روايت ها شاهد حقيقتي هستيم كه در آن زنان عامل كسب معرفت و دانش انساني اي هستند كه مردان هميشه بدان افتخار كرده اند.
iv. Sophocles (حدود 495 تا 406 ق.م.)؛ دومين تراژدي نويس بزرگ يونان پس از آشيل. تراژدي هاي آژاكس، آنتيگونه، اوديپ شاه، الكترا، و زنان تراخيس از او است.
v. Aristophanes (حدود 448 تا 380 ق.م.)؛ بزرگ ترين كمدي نويس يوناني.
[vi]. Lysistrata
[vii]. Ecclesiazusae
[viii]. Horace
ix. Sappho: شاعره و فيلسوف يوناني اهل شهر ميتيلن (Mytilene)، بانويي فرزانه كه هنر و حكمت را از الهه گان يا خدايبانوان دانش و موسيقي يعني موزها (Muses) در كوهستان پارناسوس (Parnassus) آموخت و از ايشان الهام گرفت. سافو در جزيرة زيبايي به نام لزبو (lesbo) دختران جوان را تعليم مي داد. برخي تاريخ لزبينيسم را به او بازمي گردانند.